مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
هردست که دادند از آن دست گرفتند
هرنکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بحر مکافات سرشتند
یک سلسله را بحر ملاقات گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه نشاندند وبسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحر خیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
مرغان نظر باز سبک سیر «فروغی»
از دامگه خاک بر افلاک پریدند
شعر از فروغی بسطامی